چه کسی از ترامپ خطرناک تر است؟!
مهدی خانعلی زاده
بحث درباره مناسبتر بودنِ حضور یک رئیسجمهور دموکرات یا یک رئیسجمهور جمهوریخواه در کاخ سفید برای منافع ملی ایران، قدمتی به درازای سالهای ابتدایی قرن بیستم دارد؛ یعنی درست از همان زمانی که ایالات متحده آمریکا کمکم از پیگیری دکترین مونروئه – یعنی انزواطلبی در منطقه آمریکای شمالی و جنوبی بهمنظور تقویت بنیانهای اقتصادی و سیاسی - دست برداشت و به سمت قدرتنمایی در سیاست بینالملل حرکت کرد.
از زمان های دور، در میان سیاستمداران ایرانی بحث درباره تأثیر مثبت یا منفی حضور نمایندگان دو حزب اصلی در آمریکا بر سیاست خارجی این کشور نسبت به کشورمان، رونق فراوانی داشت؛ تا جایی که محمدرضا پهلوی بارها در نقش یک لابیگر، اقدام به تأمین بخشی از هزینه ستادهای انتخاباتی برخی از نامزدهای انتخاباتی آمریکا میکرد. در همین راستا، تمایل و گرایش حکومت پهلوی به حزب جمهوریخواه سبب شد تا پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، برخی از سیاستمداران به این نتیجه برسند که حضور روسای جمهور دموکرات در کاخ سفید میتواند به راهبردهای غیر خصمانهتری از سوی واشنگتن علیه ایران منجر شود.
اگرچه بررسی اقدامات طیفهای مختلف سیاسی در آمریکا در قبال ایران در یکصد سال اخیر، پژوهشگران را به این نتیجه رسانده که راهبردهای سیاست خارجی ایالاتمتحده، عموماً با رفتوآمد روسای جمهور دموکرات و جمهوریخواه تغییری نمیکند و اتفاقاً دموکراتها معمولاً به دلیل استفاده از ادبیات نرم و رویکرد جدی در حوزه عملیات روانی، رویکرد مخربتری در این حوزه دارند اما همچنان اسطوره «دموکراتِ خوب، جمهوریخواهِ بد» در میان اهالی سیاست در ایران معتبر است.
این رهیافت، درباره انتخابات ریاست جمهوری 2020 در ایالات متحده پررنگتر هم شده و برخی از کارشناسان با اشاره به اقدامات و رویکردهای تند «دونالد ترامپ» علیه ایران در دوران ریاست جمهوری خود، شکست او و حضور یک رقیب دموکرات – فارغ از اسم و رسم آن – را دستاوردی خوب برای منافع ملی ایران ارزیابی میکنند؛ تحلیلی که ادامه حضور ترامپ در کاخ سفید را معادل با فشار بیشتر و حتی افزایش احتمال درگیری نظامی میان تهران و واشنگتن ارزیابی میکند.
با این حال، بررسی دقیقتر ساختار سیاسی در ایالات متحده و همچنین بررسیِ وضعیت کنونی نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری 2020 در این کشور، در دو عرصه مشخص میکند که چنین تحلیلی تا چه اندازه خطرناک و آسیب زننده به منافع ملی ایران است.
تمایل و گرایش حکومت پهلوی به حزب جمهوریخواه سبب شد تا پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، برخی از سیاستمداران به این نتیجه برسند که حضور روسای جمهور دموکرات در کاخ سفید میتواند به راهبردهای غیر خصمانهتری از سوی واشنگتن علیه ایران منجر شود.
عرصه اول: سناریوی پُختِ قورباغه
اختلافی که میان این دو حزب در میان ایرانیان مشهور است، مربوط به بنیاد و اصالت نگاه سران این دو حزب در موضوعات مختلف حوزه سیاست داخلی و خارجی نیست؛ بلکه صرفاً یک برداشت رسانهای و اصطلاحاً ژورنالیستی از رویکردهای مختلف این احزاب در موضوعات گوناگون است.
ریشه هر دو حزب دموکرات و جمهوریخواه از یک حزب واحد به نام «دموکرات – جمهوریخواه» است که در سالهای ابتدایی تأسیس کشور ایالات متحده آمریکا فعالیت میکرد. این حزب توسط «توماس جفرسون» و «جیمز مدیسون» در سال 1791 میلادی تأسیس شد. این حزب مخالف حزب فدرالیست آمریکا بود و در طی دوران First Party System، کنترل پُستهایی را در مجلس و ریاست جمهوری آمریکا به دست گرفت. این روند چند سال ادامه داشت تا اینکه پس از انتخابات ریاستجمهوری ۱۸۲۴، دو طیف از این حزب انشعاب کردند و با نابودی حزب فدرالیست، ساختار سیاسی آمریکا به دو حزب عمده دموکرات و جمهوریخواه تغییر یافت.
با مرور این پیشینه، حالا بهتر میتوان به تحلیل روندهایی که این دو حزب در عرصههای مختلف سیاسی طی میکنند، پرداخت. درواقع، هر دو حزب بزرگِ آمریکا دارای یک راهبرد کلان در موضوعات مختلف هستند که صرفاً با تاکتیکهای متفاوت دنبال میشود؛ نه اینکه تغییر در احزاب، منجر به تغییر راهبرد در سیاستهای داخلی و خارجی آمریکا شود.
یک نمونه مناسب برای فهم بهتر این روند، ماجرای ترور سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی توسط دولت آمریکاست؛ جایی که حتی برجستهترین دموکراتها هم به همراهیِ راهبردی با دونالد ترامپ درزمینه ترور شهید سلیمانی پرداختند و آن را اقدامی درست نامیدند که صرفاً درزمانی نامناسب اتفاق افتاده است. در همین راستا بود که در جلسه سخنرانی سالانه رئیسجمهور در کنگره، باوجود تنشها و اختلافات بسیار زیاد میان «نانسی پلوسی»، رئیس دموکرات مجلس نمایندگان و ترامپ، زمانی که او روند ترور شهید سلیمانی را توضیح داد، پلوسی و همراهان دموکراتش بهشدت ترامپ را تشویق کردند.
هر دو حزب بزرگِ آمریکا دارای یک راهبرد کلان در موضوعات مختلف هستند که صرفاً با تاکتیکهای متفاوت دنبال میشود؛ نه اینکه تغییر در احزاب، منجر به تغییر راهبرد در سیاستهای داخلی و خارجی آمریکا شود.
اما تفاوتِ رویکرد دموکراتها و جمهوریخواهان درزمینه مقابله با ایران چیست؟ بهترین مثال برای توضیح این مسئله، اشاره به همان ماجرای معروفِ «پخت قورباغه» است؛ داستانی علمی که بر طبق آن اگر یک قورباغه را درون آب جوش بیندازیم، بهسرعت واکنش نشان میدهد و از آب به بیرون میجهد ولی اگر قورباغه را در آب خنک قرار دهیم و طی یک روند، آن را داغ کنیم، متوجه نمیشود و به صورت زنده میپرد.
علتِ خطرناکتر بودن سیاست خارجی دموکراتها در قبال ایران، تشابه رویکرد آنها در این مسئله به سناریوی دومِ قورباغه است؛ یعنی برای هدف نهاییِ مشترک – که نابودی ایران است – قائل به روند و طی کردن یک مسیر هستند و همین مسئله سبب میشود تا «حِسگرِ» برخی از سیاستمداران داخلی نیز متوجه داغ شدن آب نشود. به عنوان مثال، مسیری که «باراک اوباما»، رئیسجمهور پیشین این کشور علیه ایران در دستور کار داشت، ابتدا با اعمال سنگینترین تحریمهای تاریخ بشریت برای تهران آغاز شد و سپس به مرحله تضعیفِ قدرت هستهای ایران رسید. طراحی اوباما، مراحل دیگری را هم در این سناریو پیشبینی کرده بود که میتوانست به تضعیف ساختار دفاعی، کاهش قدرت شبکهسازی در منطقه و نابودی نظامِ بازدارندگی کشورمان برسد؛ مراحلی که اهالی رسانه از آنها با عنوان برجامهای دو و سه نام میبردند.
این در حالی است که سیاستِ آب داغ «دونالد ترامپ» علیه ایران سبب شد تا حسگرِ غربگراترین سیاستمداران کشورمان هم متوجه وضعیت خطر شود و جهشهایی نظیر فروش بنزین به ونزوئلا و قراردادهای تجاری راهبردی دوطرفه میان تهران و برخی از کشورهای جهان اتفاق بیفتد تا جانِ اقتصادِ ایران حفظ شود.
طراحی اوباما میتوانست به تضعیف ساختار دفاعی، کاهش قدرت شبکهسازی در منطقه و نابودی نظامِ بازدارندگی کشورمان برسد؛ مراحلی که اهالی رسانه از آنها با عنوان برجامهای دو و سه نام میبردند.
عرصه دوم: کدام دموکرات؟
در میان نامزدهای حزب دموکرات که وارد عرصه رقابتهای مقدماتی شدند، چهرههای متفاوتی وجود داشتند: از «تولسی گبارد» بهعنوان یک زنِ جوانِ نظامی تا «الیزابت وارن» بهعنوان یک بانوی سیاستمدار کهنهکار که در طیف اقلیت نژادی نیز قرار دارد و حتی «برنی سندرز» که محبوبیت شگفتانگیزش در رقابتهای 2016، مسئولان ارشد حزب را مجبور به تقلب به نفع «هیلاری کلینتون» کرد. بااینحال و در روندی مدیریت شده، «جو بایدن» خیلی ناگهانی وارد عرصه شد و خیلی زود هم توانست خود را در جایگاه نامزد اصلی دموکراتها در انتخابات 2020 تثبیت کند.
و این فرد، بدترین گزینه از میان گزینههای موجود در حزب دموکرات بود. اگر گبارد به دلیل سابقه نظامی خود در غرب آسیا، خواستار عدم مداخله واشنگتن در مناسبات کشورهای دیگر بود و سندرز هم به دلیل رویکرد سوسیالیستی خود قائل به کاهش تأثیر لابی صهیونیستی در آمریکا بود، بایدن نمادِ جمع شدنِ تمام بدیهای ترامپ و تفریق تمام خوبیهای ترامپ است؛ سیاستمداری که به اذعان شورای روابط خارجی آمریکا، وضع کنونی غرب آسیا دستپخت مستقیم او در سالهای طولانی حضور در سنا و دولت آمریکاست و ارتباط مستحکمی هم با لابی اسرائیل در این کشور دارد.
بایدن، ایران را نیروی بیثباتساز در منطقه غرب آسیا میداند که به دنبال دستیابی به سلاح هستهای برای تقویت جایگاه مخرب خود در منطقه است. او همچنین ترور سردار سلیمانی توسط دولت آمریکا را «اجرای عدالت علیه یک تروریست» نامیده است. از سوی دیگر، بایدن بهشدت مخالف اقدام ترامپ در خارج کردن نیروهای نظامی این کشور از شمال سوریه بود و این اقدام را «جنایت علیه کردها با همراهی بشار اسد» نامید.
اگرچه بایدن این روزها تلاش میکند تا خود را بهعنوان یکی از منتقدین رویکرد عربستان سعودی در حوزههای داخلی و خارجی نشان دهد، اما در زمانی که معاونت ریاست جمهوری در دوران اوباما بر عهده او بود، حمایت مستقیمی از تهاجم نظامی ریاض به یمن که منجر به تبدیل این کشور به سیاهترین نقطه جهان از منظر حقوق بشری شد، توسط او صورت گرفت.
بایدن نمادِ جمع شدنِ تمام بدیهای ترامپ و تفریق تمام خوبیهای ترامپ است؛ سیاستمداری که به اذعان شورای روابط خارجی آمریکا، وضع کنونی غرب آسیا دستپخت مستقیم او در سالهای طولانی حضور در سنا و دولت آمریکاست.
چاله «ترامپ» و چاهِ «ترامپتر»
یکی از ویژگیهای مهم و مؤثر ترامپ، ایجاد خدشه جدی به «قدرت نرم» ایالاتمتحده با انجام یکسری از اقدامات بوده است که با روی کار آمدن احتمالی بایدن در کاخ سفید، همان اقدامات با پوشش زیبا انجام خواهند شد؛ یعنی عدم تغییر در رویکرد تجاوزگرایانه آمریکا ولی به صورتی که قدرت نرم این کشور نیز افزایش پیدا کند.
درواقع میتوان عرصه دوم را اینگونه جمعبندی کرد که با نگاهی خوشبینانه و غربگرایانه، حضور افرادی مانند «تولسی گبارد» و برنی سندرز ممکن بود مسیری به سمت کاهش موقتی برخی فشارها از روی ایران و زمینهسازی در نظر گرفته شود که با برخی تحلیلهای مبتنی بر «هزینه - فایده»، به انجام برخی تعهدات پیشین از سوی ایران بیارزد اما حتی با همین نگاه خوشبینانه و غربگرایانه هم نمیتوان هیچ آیندهای غیر از همان «نابودیِ مرحلهای ایران» در سیاستهای کاخ سفیدِ بایدن، متصور بود.
از نگاه راهبردی و در دیدگاه مقامات آمریکایی، بایدن، ترامپِ بدون ایرادات است؛ یعنی سیاستمداری که رویکردهای ملیگرایانه و سیاستِ تقویت کشورِ ترامپ را پیگیری میکند ولی در این مسیر، از انجام اقدامات حساسیتزا خودداری میکند.
درواقع، کابینه احتمالی بایدن در کاخ سفید را باید «دولت وحدت ملی آمریکا» نامید که دموکرات و جمهوریخواه از آن رضایت دارند. بر همین مبناست که نهتنها برخی از چهرههای مطرح حزب جمهوریخواه مانند «کالین پاول» که سابقه حضور در دولت «جرج بوش» را هم دارند، به صورت رسمی از رأی خود به بایدن خبر دادهاند، بلکه برخی رسانهها از احتمالِ یک معاون اولِ جمهوریخواه توسط بایدن خبر میدهند.
انگار چاله ترامپ در مسیر حفر چاهِ ترامپتر قرار دارد...