وقتی سکولارها فتوى صادر میکنند !
سیاست واقعا یک ایدئولوژی یا یک هدف مستقل از دین و شریعت نیست. بلکه بخشی جدایی ناپذیر از اسلام به شمار میرود. نه تنها بخشهای مختلف شریعت اسلامی هیچگاه از هم جدا نمیشوند، بلکه آنها مکمل یکدیگر هستند. از آنچه گفته شد می توان نتیجه گرفت که در اسلام سیاست و دین دو مقوله نیستند بلکه مقولهای واحد هستند
نوشته: دکتر علی مومن
ترجمه: میثم حاتم
مهمترین موضوعی که سکولارها بر آن تأکید دارند، وجوب جدایی دین از سیاست و دولت است. این فتوا چندین نشانه دارد، از آن جمله:
1ـ سکولارها در یک تخصص علمی دقیق دخالت کرده و به آن حمله می کنند، بدون آنکه دانش آن را داشته باشند و یا اینکه با روشهای آن آشنا باشند. آنها هیچگونه آشنایی با علومی همچون عقاید، کلام، قرآن، حدیث، رجال وفقه ندارند، همچنین اطلاعی از روشهای اجتهاد در شریعت را نیز ندارند. نتیجه آنکه آنها توانایی علمی برای فتوی دادن و صدور احکام شرعی را دارا نیستند.
همانگونه که پزشک، مهندس وحقوقدان هر کدام به نوبه خود حق دارند که در تخصص خود تلاش کنند و نظر تخصصی بدهند، صدور فتوا و حکم شرعی صلاحیت منحصر به فرد فقها است و هر گونه اظهار نظر تخصصی در رابطه با قرآن کریم و احادیث اهل بیت باید فقط از جانب صاحب نظران علوم قرآن، علم درایه حدیث و علم رجال مطرح شود. این در حالیست که برخی از این فتواها ارتباط مستقیم با از میان بردن بخش مهمی از زندگی مردم دارد؛ و آن بخش چیزی نیست جز سیاست، رهبری جامعه و اقتصاد.
هر سکولار؛ سیاستمدار، روزنامه نگار، بازرگان، دانش آموز، بازیگر، و یا مجری تلویزیونی با سهولت و سادگی فتوا صادر میکند: دین هیچ ارتباطی با سیاست و اقتصاد ندارد!! دین باید از دولت جدا شود !! و حضرت محمد هیچ دولتی را تاسیس نکرد!! اسلام دین معنوی و عبادیست!! و بسیاری از فتواهای بزرگ.2ـ سکولارها به بدترین شکل کسانی را که از لحاظ فکری با آنان مخالف هستند از عرصه سیاست و تفکر محروم می کنند. البته این عملکرد همیشگی آنهاست. آنها زمانی که فتوای جدایی دین از دولت و سیاست و امور عمومی را میدهند، مخالفان اسلامگرا را از فعالیت سیاسی و دولتی محروم می کنند. آن هم با ابزارها و روشهای نامناسب. آنها در تلاش هستند تا بار دیگر قدرت را به انحصار گیرند. آنهنگام که قدرت را در دست داشتند و با استبداد، دیکتاتوری و فاشیسم مطلق علیه کسانی که با آنها مخالف بودند برخورد کردند. به خصوص علیه اسلام گرایان. بوی خون اسلام گرایان که توسط سکولارها کشته شدند، هنوز در گورهای دسته جمعی، زندان ها، بازداشتگاهها، خیابانها، کوچهها، باتلاقها و بیابانها به مشام میرسد. بنابراین، خواسته سکولارها برای جدایی دین از دولت و زندگی عمومی، تلاشی است برای به دست گرفتن مجدد حکومت به صورت انحصاریست، به منظور بازگشت به سیاست سرکوب، محرومیت، تبعید و کشتار اسلامگرایان است.
3ـ سکولارها در تلاش هستند تا حقایق عینی را جعل کنند. آنان سعی می کنند تا سکولاریسم اوروپایی را در کشورهای اسلامی پیاده کنند. سکولاریسم اوروپایی در تعارض روشنگری با کلیسا و مذهب مسیحی و در محیطی متناسب با وضعیت اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فکری اروپا نشأت گرفت. در حالیکه یک محیط اسلامی، ویژگی های مذهبی، ذهنی و اجتماعی خود را دارد. آنها شریعت اسلامی را با شریعت مسیحی مقایسه می کنند؛ مرجعیت دینی در اسلام را با کلیسای مسیحی در اروپای قرون وسطی یکی می دانند. با این جعل، سکولارها در تلاش هستند تا ذهن مردم را مصادره کنند، آنها را به سخره بگیردند و آگاهی آنان را سلب کنند. این جنایتی است که کمتر از کشتار، سرکوب و تبعید نیست. جنایاتی که سکولارها دههها مرتکب آن می شدند. همچنین این جنایت کمتر از جنایت فتوا دادن در موضوعات دینی نیز نیست.
من در اینجا تلاش میکنم تا نشانگرهای قبلی را از بین ببرم، و سوالات مطرح شده را پاسخ دهم، به ویژه مساله رابطه ی بین اسلام و دولت، یا به بیان دیگر رابطه بین شریعت و امور عمومی مردم.
بر اساس مبانی، آموزهها، اصول، فروع و احکام اسلام، بین اسلام، امور عمومی، دولت، سیاست و اقتصاد جدایی وجود ندارد. اسلام خاتم ادیان است است و شریعت نهایی نمی تواند ناقص باشد. شریعت اسلامی شامل تمام آن چیزی است که باید زندگی انسان را سازماندهی کند. چه در بعد عبادی، اجتماعی، اقتصادی و یا سیاسی.
سیاست واقعا یک ایدئولوژی یا یک هدف مستقل از دین و شریعت نیست. بلکه بخشی جدایی ناپذیر از اسلام به شمار میرود. نه تنها بخشهای مختلف شریعت اسلامی هیچگاه از هم جدا نمیشوند، بلکه آنها مکمل یکدیگر هستند. از آنچه گفته شد می توان نتیجه گرفت که در اسلام سیاست و دین دو مقوله نیستند بلکه مقولهای واحد هستند. سکولارهای می بایست احکام اسلامی را در دو منبع اصلی (قرآن و سنت صحیح) و در منابع فرعی (اجماع و عقل) بخوانند؛ تا به این باور برسند که از لحاظ اسلامی امکان جدایی دین از سیاست وجود ندارد.
از سوی دیگر مقایسه اسلام و قانون جامع آن با مسیحیت از لحاظ روش مقایسه ای نادرست است. همچنین مقایسه بین اختلاف میان کلیسا و گروه های روشنگری در رنسانس اروپایی و بین رابطه نظام دینی اسلامی و واقعیتهای اجتماعی کشورهای مسلمان، مقایسهای اشتباه به شمار میرود. چرا که تفاوت های زیادی در شرایط سیاسی و محیط اجتماعی این دو وجود دارد؛ مضاف بر تفاوتهای اساسی بین شریعت اسلامی و باورهای مسیحی از یک طرف، و بین اقتدار کلیسا و نقش آن و اقتدار شریعت اسلامی و نقش مرجعیت از سوی دیگر. بنابراین سکولاریسم که محصول مبارزه بین روشنگری و اقتدار کلیسا در اروپا است و محصولی متناسب با درگیریها، وضعیت، آداب و رسوم اجتماعی آنها است. این محصول ایدئولوژیک را نمی توان در هر محیطی اعمال کرد، چه رسد به یک محیط اسلامی. در نتیجه، چارچوب فعالیت سیاسی در اسلام را فقه سیاسی اسلامی مشخص میکند، و هدف آن اجرای شریعت اسلامی از طریق مرجعیت دینی و از طریق دولت اسلامی است.
شاید یک مسیحی بتواند بگوید که مسیحیت دینی است که فرد را به خالق خود متصل می کند، و هیچ ارتباطی با سیاست و دولت ندارد. او شاید از اینکه حضرت عیسی (ع) هیچگاه بنیان گذار دولت نبوده است، این نتیجه را گرفته باشد. عیسی (ع) به پیروان خود دستور اعمال شریعت مسیح را نداد. مسیحیت، فقه اقتصادی, فقه مالی، فقه سیاسی، فقه معاملات و فقه پیمان وقراردادها را ندارد.اما استدلال یک سکولار مسلمان، زمانی که ادعا می کند مذهب هیچ ارتباطی با سیاست و دولت ندارد، و در اسلام نظریه اقامه دولت نیست، چیست؟ در صدر اسلام پیامبر چه کار میکرد؟ آیا بر رأس یک دولت اسلامی و حکومت اسلامی نبود؟ و پس از او امام علی چه کرد؟ آیا او حاکم ورئیس دولت نبود؟
اما سکولار شیعه در دام یک پارادوکس بزرگتر خواهد افتاد. یکی از بدیهیات تشیع، اعتقاد به وجود امام مهدی است. وظیفه امام مهدی پس از ظهور چه خواهد بود؟ آیا او در مسجد خواهد نشست و فقط امامت جماعت، و آموزش عبادتها را به عهده خواهد گرفت؟ یا اینکه دولت و حکومتی را تاسیس خواهد کرد؟ اگر در اسلام سیاست و تشکیل حکومت وجود نداشته باشد، پس امام با چه شریعتی حکمرانی خواهد کرد؟
آیا یکی از ایدئولوژی های سکولاریسم را اجرا خواهد کرد؟ آیا بر اساس اصول مارکس، میشل عفلق، جمال عبدالناصر، روسو، مونتسکیو یا لینکلن رهبری خواهد کرد؟ یا از شریعت جدش محمد (ص) پیروی خواهد کرد؟
اگر حضرت محمد دولتی را تأسیس نکرده و امام علی حاکم نبود، پس امام مهدی بر اساس کدام سنت و سیرت حکومت خواهد کرد؟ مهمتر اینکه، چگونه امام مهدی دولت اسلامی را شکل میدهد و چگونه آن را مدیریت خواهد کرد؟ آیا او این کار را فقط از طریق انجام عبادات، نماز، روزه، اقامت در مسجد، اخلاق، موعظه و ارشاد، انجام خواهد داد؟ یا از فعالیتهای سیاسی، نظامی، اقتصادی، فرهنگی و رسانهای بهره خواهد برد؟ اگر این مسائل در قرآن و سنت نیآمده، آیا امام مهدی آنها را اختراع و ابداع خواهد کرد؟ یا اینکه از نظریههای سیاسی و اقتصادی مرسوم در جهان استفاده خواهد کرد؟ برای مثال، دموکراسی لیبرال را بپذیرد، و از اصول اقتصادی سرمایه داری و اقتصاد بازار تبعیت کند؛ شاید هم اقتصاد سوسیالیستی را اعمال کند و تولید را در دست دولت محدود کند!!
اما اگر این مسلمانِ شیعۀ سکولار، به وجود امام مهدی و ظهور او اعتقاد نداشته باشد، و آنرا اسطورهای از اختراعات اسلامگراها بداند، در این صورت او کلا از این قواعد مستثنی است، چرا که او امور بدیهی دین را زیر سوال برده چه برسد به آنچه در موردش در این یادداشت سخن می گوییم. او شاید در دیدگاه خود آزاد باشد، ولی میبایست عقیدهاش را به صراحت اعلام کند تا بر اساس امور بدیهی دین برایش استدلال نیاوریم؛ و در آن صورت استدلالمان را بر اساس مبانی خودش پایهگذاری کنیم.
به نظر من مهم است که مشکلات را کنار بگذاریم و صلاحیتها را محدود کنیم. در گام اول باید سکولارها از صادر کردن فتوا در مسائل دین و شریعت دست بکشند؛ چرا که در این مساله هیچ تخصصی ندارند. صادر کردن فتوا تخصص فقها است. از سوی دیگر فقها و اسلامگرایان باید به تخصص سکولارها نزدیک نشوند. تخصص سکولارها در واقع مدیریت دولتی سکولار مملو از فرقه گرایی، نژادپرستی، فساد اداری و مالی، سرقت ثروتهای ملی، دستنشانده استعمار بودن، کشتار، گورهای دسته جمعی، تجاوز، شکنجه، سرکوب آزادی، ظلم، عقب ماندگی و شکست است.