درگیری های سوریه به معنای متعارف کلمه یک جنگ نیست. فرایندی برای تغییر رژیم است، درست مانند فرایند تغییر که در لیبی و عراق رخ داد. واقعیت این است که جنگ سوریه در سال 2011 آغاز نشد بلکه از سال 2000 و زمانی آغاز شد که اسد از پذیرش طرح قطر خودداری کرد.
جنگ در سوریه زمانی آغاز نشد که مخالفان در بهار سال 2011 ارکان قدرت دولت بشار اسد را به لرزه انداختند. این روایت اراجیفی مغشوش کننده بیش نیست. جنگ در سال 2000 و زمانی آغاز شد که اسد از پذیرش طرح قطر برای انتقال گاز از قطر به اتحادیه اروپا از طریق خودداری کرد.
درگیری های سوریه به معنای متعارف کلمه یک جنگ نیست. عملیاتی برای تغییر رژیم است، درست مانند عملیات های تغییر رژیمی که در لیبی و عراق شاهد بودیم.
به حرکت درآورنده اصلی این کشمکش ها کشوری است که از پایان جنگ جهانی دوم به بعد بیش از 50 دولت مستقل و برخوردار از حق حاکمیت ملی را سرنگون کرده است. ناگفته پیداست که منظور ما ایالات متحده آمریکاست.
واشنگتن قهرمان تغییر رژیم های سهل و آسان است، به گونه ای که هیچ کشور دیگری از این جهت به گرد پایش هم نمی رسد. بر این اساس باید فرض را بر این گرفت که مردم آمریکا این الگوی مداخله و هدف واقعی تبلیغات را متوجه خواهند شد و می دانند چه کسی را باید مقصر بدانند. ولی به هیچ وجه به نظر نمی رسد چنین چیزی رخ دهد و رخ هم نخواهد داد. فارغ از اینکه شواهد موجود چقدر می توانند ترسناک باشند، مردم مغزشویی شده آمریکا همواره بر این باورند که دولتشان کار درست را انجام می دهد.
ولی ایالات متحده در سوریه کار درست را انجام نمی دهد. مسلح کردن، آموزش دادن و کمک مالی به افراط گرایان مسلمان- که موجب مرگ نیم میلیون انسان، بی خانمانی 7 میلیون نفر دیگر و تبدیل کردن کشور به یک برهوت بی سکنه شده –کاری نادرست و غیراخلاقی است. آمریکا می خواهد یک رژیم دست نشانده خود را در دمشق بر سر کار آورد تا بتواند امنیت راهروهای خطوط انتقال انرژی را به سمت شرق تامین کند و بر انتقال منابع ارزشمند انرژی از قطر به اتحادیه اروپا نظارت داشته باشد و اطمینان یابد که این ذخایر همچنان بر اساس دلار آمریکایی ارزشگذاری می شوند که طی بازچرخه ای مالی، به خزانه داری و دارایی های مالی آمریکا باز می گردند. این دستور کار اساسی حفظ سلطه آمریکا در خاورمیانه و گسترش قبضه امپریالیستی این کشور بر قدرت جهانی در آینده است.
جنگ در سوریه زمانی آغاز نشد که مخالفان در بهار سال 2011 ارکان قدرت دولت بشار اسد را به لرزه انداختند. این روایت ، اراجیفی مغشوش کننده بیش نیست. جنگ در سال 2000 و زمانی آغاز شد که اسد از پذیرش طرح قطر برای انتقال گاز از قطر به اتحادیه اروپا از طریق سوریه خودداری کرد. همانطور که رابرت اف کندی جونیور در مقاله روشنگرانه اش «سوریه: یک جنگ لوله های نفتی دیگر» توضیح می دهد: «خط لوله 1500 کیلومتری از عربستان سعودی، اردن، سوریه و ترکیه، از طریق ترمینال های توزیع در ترکیه، قطر را مستقیم به بازارهای انرژی اروپایی متصل می کند. خط انتقال انرژی قطر/ ترکیه، امکان سلطه کامل پادشاهی های سنی در خلیج فارس را بر بازارهای گاز طبیعی جهانی فراهم می آورد و قطر، این نزدیک ترین متحد آمریکا در جهان عرب را تقویت می کند.
اسد با امضای «خط لوله اسلامی» پیشنهاد شده از سوی روسیه که همان میادین گاز قطر را از طرف ایرانی اش و از طریق سوریه تا بنادر لبنان متصل می کرد، سلطان نشین های سنی خلیج فارس را بیش از پیش عصبانی کرد. خط لوله اسلامی به جای قطر سنی، ایران شیعه را به تامین کننده عمده بازار انرژی در اروپا تبدیل می کرد و نفوذ تهران را بر خاورمیانه و جهان به شدت افزایش می داد...»
بدیهی است که سعودی ها، قطری ها، ترک ها و آمریکاییان از اسد خشمگین شدند، ولی چه کاری از دستشان برمی آمد؟ چگونه می توانستند مانع او از انتخاب شرکای تجاری اش و استفاده از حق حاکمیت ملی اش برای انتقال گاز به بازارها شوند؟»
کاری که از آنها ساخته بود همان کاری بود که هر پدرخوانده مافیایی بر آن تسلط دارد؛ شکستن چند پا و دزدیدن هر آنچه که می خواهد. در این موقعیت ویژه واشنگتن و متحدان دسیسه گرش تصمیم گرفتند یک جنگ نیابتی پنهانی را علیه دمشق به راه اندازند، اسد را به قتل برسانند یا برکنار کنند و این اطمینان را به دست آورند که غول های نفتی غربی بر قراردادهای لوله های انتقال انرژی در آینده تسلط و جریان انرژی به اروپا را در کنترل خود دارند. دست کم این طرحی بود که تهیه شده بود. کندی در مقاله خود ادامه می دهد: «تلگرام ها و گزارش های محرمانه سازمان های اطلاعاتی آمریکا، عربستان و اسرائیل نشان می دهند از همان لحظه ای که اسد از پذیرش خط انتقال انرژی قطر خودداری کرد، طراحان نظامی و اطلاعاتی سریعا مسیری انجام شدنی را برای دستیابی به هدف مشترک تکمیل لوله انتقال گاز قطر/ ترکیه در پیش گرفتند. در سال 2009 بر اساس اسناد ویکی لیکز اندکی بعد از آنکه بشار اسد طرح قطر را رد کرد، سیا کمک های مالی خود را به گروه های مخالفان در سوریه آغاز کرد.»
تکرار می کنم «لحظه ای که اسد طرح انتقال انرژی قطر را رد کرد حکم مرگ خود را امضا کرد.» همین یک کار کاتالیزور لازم را برای به حرکت درآوردن خوی تهاجمی آمریکا فراهم کرد که شکل تکاپویی را به خود گرفت و با سرازیر کردن پول های کلان برای فناتیک های آدمکشی که از سوی سازمان های اطلاعاتی متحد مختلف استخدام، آماده و به کار گرفته شدند، تمدنی پنج هزار ساله را به برهوتی متروک تبدیل کنند.
نکته جالب ویژه درباره این ماجرا این است که آمریکا 60 سال پیشتر در دوران دولت آیزنهاور طرحی مشابه را به اجرا گذاشته بود. کندی در مقاله خود می افزاید: «در طول دهه 1950 پرزیدنت آیزنهاور و برادران دالاس جنگی پنهانی را علیه ناسیونالیسم عربی به راه انداختند که آلن دالس مدیر سیا آن را با کمونیسم برابر می دانست...به خصوص زمانی که حاکمیت مستقل اعراب، امتیازات نفتی آنها را مورد تهدید قرار داد. آنها کمک های نظامی محرمانه آمریکا را به مستبدین عربستان سعودی، اردن، عراق و لبنان تزریق کردند و از دست نشاندگانی با ایدئولوژی های جهادی محافظه کارانه پشتیبانی کردند که آنها را به چشم پادزهری قابل اعتماد برای مارکسیسم شوروی می دیدند...
سیا در سال 1949 دخالت فعال خود را در سوریه آغاز کرد، یعنی تقریبا یک سال بعد از ایجاد این سازمان...شکری الکویتی رئیس جمهور دمکراتیک انتخاب شده در پذیرش خط لوله ترانس عربی که پروژه ای آمریکایی با هدف متصل کردن میادین نفتی عربستان سعودی به بنادر لبنان از طریق سوریه بود، تردید داشت...بنابراین سیا کودتایی را مهندسی کرد و الکویتی را با دیکتاتور برگزیده سیا و کلاهبردار دارای محکومیت به نام حسنی الزعیم جایگزین کرد. الزعیم زمان لازم را برای انحلال پارلمان و تصویب خط لوله آمریکایی به دست نیاورد، چرا که 14 هفته پس از بر سرکارآمدنش مجبور به برکناری شد...
راکی استون نماینده سیا در آوریل 1956 با سه میلیون دلار آمریکایی برای مسلح و تحریک کردن شبه نظامیان اسلامگرا و رشوه دادن به افسران ارتش و سیاستمداران برای سرنگون کردن رژیم سکولار و دمکراتیک انتخاب شده الکویتی وارد دمشق شد....
ولی پول های سیا در به فساد کشاندن افسران ارتش ناکام ماند. سربازان تلاش های سیا برای رشوه دادن را به رژیم بعثی این کشور گزارش دادند. ارتش سوریه به سفارت آمریکا حمله و استون را زندانی کرد. استون بعد از بازجویی های شدید در اعترافاتی تلویزیونی از نقش خود در کودتای ایران و تلاش ناکام سیا برای سرنگون کردن دولت قانونی سوریه پرده برداشت...سپس دولت سوریه تمام سیاستمدارانی را که به آمریکا نزدیک بودند برکنار و آنها را به اتهام خیانت اعدام کرد.»
مشاهده می کنید که تاریخ چگونه در حال تکرار شدن است؟ انگار که سیا تنبل تر از آن بوده که حتی یک دستور کار جدید بنویسد، تنها گرد و خاک های همان نسخه قدیمی را پاک کرده و بازیگران جدیدی را به استخدام خود درآورده است.
خوشبختانه اسد- با کمک ایران، حزب الله و نیروی هوایی روسیه- در برابر تلاش ها برای برکنار کردن خود و بر سر کار آوردن یک عامل دست نشانده آمریکا ایستادگی کرده است. این را نباید به عنوان صحه گذاشتن بی قید و شرط بر اسد به عنوان یک رهبر تعبیر کرد، بلکه باید صحه گذاشتن بر اصلی دانست که امنیت جهانی متکی به آن است، یعنی حفاظت اساسی از حق حاکمیت ملی کشورها و اینکه رکن اصلی قوانین بین المللی باید امتناع از تهاجم بدون تحریکات قبلی باشد، حال چه خصومت ها از سوی یک ارتش صورت گیرد و چه توسط گروه های مسلح نیابتی که برای نیل به همین اهداف راهبری به کار گرفته می شوند تا در موقع لزوم بتوان از پذیرش مسئولیت این حملات شانه خالی کرد. واقعیت این است که هیچ تفاوتی بین حمله بوش به عراق و حمله اوباما به سوریه وجود ندارد. ملاحظات اخلاقی و قانونی این دو یکی است و تنها تفاوتی که در این میان وجود دارد این است که اوباما در مغشوش کردن ذهن مردم آمریکا درباره حقیقت ماوقع و آنچه که در جریان است، موفق تر عمل کرده است.
و آنچه که در جریان است یک عملیات برای تغییر رژیم است: «اسد باید برود.» این شعار دولت آمریکا از همان ابتدا بوده است. اوباما و شرکا می کوشند یک رژیم سکولار و دمکراتیک انتخاب شده را سرنگون کنند که از سرخم کردن دربرابر خواسته های واشنگتن برای تامین راهروهایی جهت خطوط انتقال انرژی که سلطه آمریکا را بر منطقه گسترش می دهد، امتناع می کند. این چیزی است که به راستی در پشت انحراف حواس مقوله داعش و انحراف حواس مقوله «اسد دیکتاتوری بی رحم است» و انحراف حواس مقوله «غیرنظامیان خسته از جنگ در حلب» در جریان است. واشنگتن اهمیتی به هیچ یک این چیزها نمی دهد. آنچه که برای واشنگتن اهمیت دارد نفت، قدرت و پول است. چگونه ممکن است کسی تا حالا این واقعیت را با چیزهای دیگر اشتباه بگیرد؟ کندی در جمع بندی مقاله اش چنین پاسخ این سئوال را می دهد: «ما باید به رسمیت بشناسیم که کشمکش سوریه یک جنگ در میان جنگ های نفتی پنهانی و اعلام نشده فراوانی است که ما طی 65 سال گذشته برای کنترل منابع در خاورمیانه به راه انداخته ایم. و تنها زمانی که ما این کشمکش را به عنوان جنگی نیابتی بر سر یک خط لوله انتقال انرژی ببینیم، این رویدادها برایمان قابل درک می شوند.»
لب کلام در همین چند جمله وجود دارد، شما چنین فکر نمی کنید؟